28/1/91
سلام عزیز دلم. امروز گریه من رو درآوردی .خوشگلم صبح تصمیم گرفتم دیر به مهد ببرمت تا شاید کمتر دلتنگی کنی.ولی برخلاف تصورم بدتر شد. نازمن وقتی به مهد رسیدیم یکی از خانومهایی که بچه ها رو تحویل میگرفت اومد تا شما رو تحویل بگیره ولی شما نرفتی بغلش و شروع به گریه کردی به خاطر همین من شما رو روی صندلی پیش بچه های دیگه گذاشتم و خودم نشستم پیشت تا با صدای آهنگی که تو مهد پخش میشد با هم دست بزنیم و شماهم شروع کردی به دست زدن و من تا دیدم شما خوشحالی آروم از کنارت بلندشدم و شما تا سرت رو برگردوندی که به من نگاه کنی دیدی من نیستم و من از جلوی در داشتم نگات میکردم که دیدم داری دنبالم میگردی و خیلی غریبانه اینکاررو میکردی که باعث شد من تا اداره برات گ...
نویسنده :
مامان و بابا
12:50