ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

28/1/91

سلام عزیز دلم. امروز گریه من رو درآوردی .خوشگلم صبح تصمیم گرفتم دیر به مهد ببرمت تا شاید کمتر دلتنگی کنی.ولی برخلاف تصورم بدتر شد. نازمن وقتی به مهد رسیدیم یکی از خانومهایی که بچه ها رو تحویل میگرفت اومد تا شما رو تحویل بگیره ولی شما نرفتی بغلش و شروع به گریه کردی به خاطر همین من شما رو روی صندلی پیش بچه های دیگه گذاشتم و خودم نشستم پیشت تا با صدای آهنگی که تو مهد پخش میشد با هم دست بزنیم و شماهم شروع کردی به دست زدن و من تا دیدم شما خوشحالی آروم از کنارت بلندشدم و شما تا سرت رو برگردوندی که به من نگاه کنی دیدی من نیستم و من از جلوی در داشتم نگات میکردم که دیدم داری دنبالم میگردی و خیلی غریبانه اینکاررو میکردی که باعث شد من تا اداره برات گ...
28 فروردين 1391

23/1/91

سلام عزیز دلم،از دیشب شروع کنم که شما تازه سلام کردن رو یاد گرفتی و تند تند راه میری و سلام میدی.دیشب خودت شامت رو خورده بودی و من و بابا که می خواستیم شام بخوریم شما هی میرفتی بغل بابا و می گفتی سلام و بعد از اینکه بابات بغلت میکردو سلام میکرد و بوست میکرد می اومدی بغل من و می گفتی سلام ودوباره می اومدی بغل من و من بوست میکردم و صحنه دوباره تکرار میشد.خانوم خانوما ما که از دست شما نمی تونستیم شام بخوریم ولی در عین حال از این کارت لذت میبردیم. امروز هم که به پیشنهاد مربی مهدت اومدم تا از رختخواب بلندت کنم و به مهد ببرم ولی شما زود بیدار شدی و من بردمت داخل ماشین گذاشتم و تا مهد بردمت و دوباره از ساعت 6:30 تا 7:30 کنارت خوابیدم تا بخوابی ...
23 فروردين 1391

23/1/91

سلام عزیز دلم،از دیشب شروع کنم که شما تازه سلام کردن رو یاد گرفتی و تند تند راه میری و سلام میدی.دیشب خودت شامت رو خورده بودی و من و بابا که می خواستیم شام بخوریم شما هی میرفتی بغل بابا و می گفتی سلام و بعد از اینکه بابات بغلت میکردو سلام میکرد و بوست میکرد می اومدی بغل من و می گفتی سلام ودوباره می اومدی بغل من و من بوست میکردم و صحنه دوباره تکرار میشد.خانوم خانوما ما که از دست شما نمی تونستیم شام بخوریم ولی در عین حال از این کارت لذت میبردیم. امروز هم که به پیشنهاد مربی مهدت اومدم تا از رختخواب بلندت کنم و به مهد ببرم ولی شما زود بیدار شدی و من بردمت داخل ماشین گذاشتم و تا مهد بردمت و دوباره از ساعت 6:30 تا 7:30 کنارت خوابیدم تا بخوابی ولی ...
23 فروردين 1391

21/1/91

سلام عزیز دل مامان ، امروز صبح  اتفاقات بدی افتاد اول اینکه من درحالی که شما بغلم بودی روی خط عابر پیاده که آب روش بود لیز خوردم و چون می خواستم شما به زمین نخوری شما رو محکم گرفتم و خودم با دو زانو زمین افتادم که هنوز کمرم درد می کنه و دوم اینکه با عث شد دلم پیش شما بمونه .این بود که  خوشگل مامان بردمت مهد ولی شما با دیدن مربیت زدی زیر گریه .مربیت هم گفت که این خوابش میاد خلاصه من باهات اومدم توی اتاقی که همه بچه ها رو خوابونده بودن و کنارت دراز کشیدم وشیر دادم ولی شما یکدفعه با فریاد ددر از خواب بیدار شدی. من هم به حیاط بردمت تا شاید با تاب بازی ساکتت کنم ولی نشد.وشما همینطور جیغ زدی و من مجبور شدم به اداره بیام و ف...
21 فروردين 1391

20/1/91

سلام عزیز دل مامان. دیروز یادم رفت یک مطلبی رو بگم. خاله زنبق برای مهدکودک رفتنت یک بلوز خوشگل کادو آورد و من چون دوست داشتم شادیت رو ببینم ننوشتم تا بزرگ شدی بخونی و شاد بشی. عزیزم دیشب ساعت 9 با هم دیگه خوابیدیم و من که از شما خسته تر بودم( برای اینکه تو پارک با بابا دنبالت دویده بودیم ) دیگه تا صبح بیدار نشدم. ساعت 3 نصف شب با صدای شما از خواب بیدارشدم که نشسته بودی و می خوندی تاب تاب عبوسی خدا .... بلند شدم و به زور خوابوندمت.صبح تا گفتم با دخترم بریم شما تو خواب جواب دادی ددر با عسلم بریم ددر و شما بیدار شدی و لباس پوشیدی و با هم به مهد رفتیم و اونجا اول یک حورده گریه کردی ولی من تا دیدم با بچه ها سرگرم شدی به...
20 فروردين 1391

19/1/91

سلام دخمل فهمیده و با شعور من. خیلی حرف برای گفتن دارم. برای اینکه خیلی وقته که به وبلاگ شما سرنزدم. جیگور (جیگر) مامان از بعد از پنجم عید رو برات تعریف نکردم. روز پنجم عید با بابات قرار گذاشتیم که بدون شما بیاد اداره دنبال من و وقتی من جلوی در اداره رسیدم دیدم یک مهدکودک بچه اومدند دنبالم.شما و مهدی و ملیکا با همدیگه اومدید دنبالم که کلی به کارهای شما سه تا خندیدیم. و بعد از ظهر ش هم به عید دیدنی رفتیم. روز ششم عید مامان خانوم رانندت خودش ماشین رو برداشت و به اداره اومد.و کلی هم ذوق کرد برای اینکه خیابونها خلوت بود و تمام راه رو گاز دادم تا رسیدم به اداره.و بعد از ظهر دوباره به خونه اومدم که یواش یواش با من من های بابات روبرو شدم و گفت ک...
19 فروردين 1391

5/1/90

سلام سلام صد تا سلام . ستایش ما ستایش ما                                            سال نو مبارک وقت گل صنوبره عیدی ما یادت نره. خانوم گشنگه عید شما مبارک. نوروز سال 91 رو بهت تبریک میگم. ان شا اله سالی پر از سلامتی و خوشی و شادابی داشته باشی . و یک سال دیگه به اهدا سلام سلام صد تا سلام . ستایش ما ستایش ما                     &...
5 فروردين 1391
1